آخرین نگاه

آخرین نگاه

 

السلام علیک یا رسول الله(ص)

صدای دق البابی شنیده شد.

زهرا(س) نیم نگاهی به چهره رنجور پدر انداخت و آرام آرام خود را به پشت در رساند. دلش را در اتاق کوچک پیش پدر جا نهاده ، با اندوه تمام پرسید: کیستی ؟ مگر نمی دانی پدرم رنجور است و  در بستر خوابیده و توان ملاقات ندارد؟

مرد برگشت .

 زهرا خود را به سرعت به بستر پدر رساند.

-دخترم که بود و چرا داخل نیامد؟

- پیرمردی بود. وقتی گفتم : در شما توانی برای دیدار نیست بدون آن که چیزی بگوید برگشت.

- دخترم جگرگوشه ام، پاره تنم آیا او را نشناختی؟

- نه پدر مهربانم. مگر که بود؟

- ریحانه پدر، مادر پدر، مگر نمی دانی. او کسی است که بین دوستان جدایی می افکند و پای به هر خانه ای بگذارد هنوز بیرون نرفته  فریاد شیون از آنجا به آسمان برمی خیزد.

این اولین و آخرین خانه ای است که اذن ورود می گیرد.

زهرا نگران به در چشم دوخته است و با چشم دیگر آخرین نگاههای مهربان پدر را به هدیه می گیرد، در حالی که مردمک چشم هایش در دریایی از اشک شناورند.




|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : روابط عمومی
تاریخ : سه شنبه 19 دی 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: